⎝⓿ ⓿⎠ فانی بلاگ ⎝⓿ ⓿⎠ به وبلاگ گروهی فانی بلاگ خوش اومدین.
| ||
|
از دیروز بیاموز،برای امروز زندگی کن،و امید به فردا داشته باش.
اگر کمتر به "غیر ممکن"عقیده مند باشیم خیلی کار ها خواهیم کرد.
حقیقت به همان سادگی و صراحت است."مشکل"ممکن است انطور که ما همیشه فکر میکنیم،در دیگران نباشد،شاید اشکال از خود ما باشد.
چهار چیز هرگز قابل جبران نیست:سنگی که پرتاب شده باشده،حرفی که از دهان خارج شده باشد،فرصتی که از دست رفته باشد،زمانی که سپری شده باشد.
نه از خودت تعریف کن نه بدگویی.اگر تعریف کنی قبول نمیکنند و اگر بدگویی کنی بیش از انچه اظهار داشتی تو را بد میپندارند.
موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، ، برچسبها: ادامه مطلب بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
آسمان صاف و شب آرام
...
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها: ادامه مطلب بنام خداوندی که داشتن او جبران همه ی نداشته های من است...
ترجیح میدهم حقیقتی مرا ازار دهد، تا اینکه دروغی ارامم کند.
تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی یکی دیروز و یکی فردا!
با کسی زندگی کن که مجبور نباشی که یک عمر برای راضی نگه داشتنش فیلم بازی کنی..
انسان مجموعه ای از انچه که ندارد نیست؛ بلکه انسان مجموعه ای است از انچه که هنوز ندارد اما میتواند داشته باشد.
زندگی قانون باور ها و لیاقتهاست همیشه باور داشته باش که لایق بهترینهایی...
موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، دلنوشته، ، برچسبها: ادامه مطلب
برترین داستان ها در قالب بهترین پاورپوینت ها
اخرین پاورپوینت اضافه شده
برای ورود به کافه پاورپوینت روی عکس زیر کلیک کنید
موضوعات مرتبط: ادبی، دانلود، پست های جالب، داستان کوتاه، ، برچسبها: تو واقعا که هستی؟
در حال بازگشت به خانه بودم که به فقیر خیابان گردی برخوردم...به دیوار ساختمانی تکیه داده بود. لباس های و موهای چرب و به هم ریخته ای داشت. در حالی از جلویش رد میشدم زن خیابان گرد کاسه ای را جلو آورد و زیر لب گفت:سکه اضافی دارید؟ لحظه ای مکث کردم ولی بدون آنکه حتی سرم را بالا بیاورم و او را نگاه کنم از کنارش گذشتم...ولی بعد برگشتم و بی اختیار به او گفتم : چرا مثل هر کس دیگری کار نمیکنی؟ ژنده پوش به چشمانم نگاه کرد و جواب داد: آن وقت چه کسی اینجا بود تا به تو نشان دهد که واقعا که هستی؟ از پاسخ او در سکوت میخکوب شده بودم.
خودتان را بشناسید، فکر نکنید چون سگ تان از شما راضی است پس حتما انسان فوق العاده ای هستید. موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، داستان کوتاه، ، برچسبها: شیوانا همراه با دو خانواده غریبه از راهی میگذاشت. یکی از خانوادهها که پنج دختر مجرد و جوان داشت از وضع مالی خوبی برخوردار بود و صاحب کالسکهای مستقل برای خود بود؛ کاملا مشخص بود که پدر و مادر این دخترها زحمت زیادی میکشیدند تا اسباب راحتی آنها را فراهم کنند. خانواده دوم فقیرتر بود، گاری کوچکی داشت و به زحمت همراه کاروان میآمد.
موضوعات مرتبط: ادبی، داستان کوتاه، ، برچسبها:
اولین درسی که والدین باید به فرزندان خود بیاموزند،
خویشتن و مردم را هنگامی می شناسی،
عشق همیشگی است
درباره کسی با سوالات اش قضاوت کن
اگر مشکلی داری،
موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، ، برچسبها: آدمها با دلایلِ خاصِ خودشان به زندگی ما وارد میشوند نه از آمدنها زیاد خوشحال باش ،
***با تشکر از دوستی که این مطلب رو برامون گذاشته***
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها: کلینیک خدا به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگ هایم را مسدود کرده بود ...
و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.
به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم ...!
خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم .
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم .
و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم. موضوعات مرتبط: ادبی، مذهبی، پست های جالب، ، برچسبها: زماني در بچگي باغ انار بزرگی داشتيم كه ما بچه ها خيلی دوست داشتيم،تابستونا كه گرماي شهر طاقت فرسا ميشد، براي چند هفته اي كوچ مي كرديم به اين باغ خوش آب و هوا كه حدوداً 30 كيلومتري با شهر فاصله داشت، اكثراً فاميل هاي نزديك هم براي چند روزي ميومدن و با بچه هاشون، در اين باغ مهمون ما بودن، روزهاي بسيار خوش و خاطره انگيزي ما در اين باغ گذرونديم اما خاطره اي كه میخوام براتون تعريف كنم، شايد زياد خاطره خوشی نيست اما درس بزرگی شد براي من در زندگيم!
تا جايی كه يادمه، اواخر شهريور بود، همه فاميل اونجا جمع بودن چونكه وقت جمع كردن انارها رسيده بود، 8-9 سالم بيشتر نبود، اون روز تعداد زيادي از كارگران بومي در باغ ما جمع شده بودن براي برداشت انار، ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازي كردن و خوش گذروندن بوديم! بزرگترين تفريح ما در اين باغ، بازي گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زياد انار و ديگر ميوه ها و بوته اي انگوري كه در اين باغ وجود داشت، بعضی وقتا ميتونستي، ساعت ها قائم شی، بدون اينكه كسی بتونه پيدات كنه!
موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، داستان کوتاه، ، برچسبها: ادامه مطلب آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه
که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که
حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و
بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی
تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها:
به قـــولِ بابام
موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، ، برچسبها: ادامه مطلب
مرد جوانی، از دانشگاه فارغ التحصیل شد. ماه ها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بلأخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت: ....
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها: ادامه مطلب دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند.سنگر آنها توسط نیروهای بی وقفه دشمن محاصره شده بود.
خود دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی.
را به دوستش رساند، او را روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد
گفت: من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی است.
پاسخ داد: بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت ، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: می دانستم که می آیی....
است. مهم آن کسی است یا آن چیزی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی. پیروزی یعنی همین...
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها:
چرا مردم قفس را آفریدند؟
چرا پروازها را پر شکستند؟
کلاف لاله سردرگم فرو ماند
چرا آواز غمگین قناری
چرا در پشت میله خط خطی شد؟
به دفترهای خود سنجاق کردند
خدا می خواست باغ آسمان ها
خدا هفت آسمان باز را ساخت
(قیصر امین پور)
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها: فقر چیزی است که همه جا سرک می کشد.
فقر گرسنگی نیست ،عریانی هم نیست.
فقر چیزی را نداشتن است . ولی آن چیز پول نیست . طلا و غذا هم نیست.
فقر همان گرد و خاکی است که بر کتاب های فروش نرفته یک کتاب فروشی می نشیند.
فقر تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خورد می کند.
فقر کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند.
فقر پوست موزی است که از پنجره یک ماشین به خیابان انداخته می شود.
فقر همه جا سر می کشد.
فقر شب را بی غذا سر کردن نیست...
فقر روز را بی اندیشه سر کردن است...
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها: روزی مردی خواب عجیبی دید. او دید که در بین فرشته هاست و به کار آنها نگاه می کند.
هنگام ورود دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی که توسط پیک ها از زمین می رسند ،باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند.
مرد از فرشته ای پرسید :شما چه کار می کنید ؟
فرشته در حالی که نامه ای را باز می کرد ،گفت :این جا بخش دریافت است و دعا ها و تقاضای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت . باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذ هایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
مرد پرسید :شما چه کار می کنید؟
فرشتگان با عجله گفتند:این جا بخش ارسال است.ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان می فرستیم.
مرد کمی جلو تر رفت و دید یک فرشته بیکار نشسته است . مرد با تعجب از فرشته پرسید :شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد:این جا بخش تصدیق جواب است.مردمی که دعا هایشان مستجاب شده ،باید جواب بفرستند ولی عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید:مردم چگونه می توانند جواب بفرستند ؟
فرشته پاسخ داد:بسیار ساده است .فقط کافی است بگویند :خدایا شکر !!
موضوعات مرتبط: ادبی، مذهبی، ، برچسبها: |
|
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |