
مگر نگفتيم ما با غيرت ترين مردم روي زمینیم؟
مگر نگفتيم چون گرگ سخت جانيم؟
مگر نگفتيم از خاك آذربايجانيم؟
رفت؟به همين سادگي رفت؟غيرت،خاك،نماد همه و همه؟
با يك باخت رفت؟
به همين سادگي باورت را از ياد بردي؟
به همين سادگي تكليف را با تفريح اشتباه گرفتي؟
مگر"تراختور" نماد سرزمين ما نبود؟مگر تراختور زبان بي زبان ما نبود؟ "همه باورهاي ما ياشاسين" به اين سادگي فراموش شد!؟
چون از من متنفر هستي؟ چون با فلاني حرفت شد؟ چون فلاني سخت گيري كرد؟ چون راه دراز است؟چون درب نزديك بسته است؟چون اتوبوس نيست؟چون پاهايت خسته است؟چون شب قبل از بازي از چادر و شام خبري نيست!؟چون در اتوبوس خبري از سانديس نيست؟اتوبوس كجا بود مرد!؟اينجا اراده مي خواهد و بس،بدون دست،بدون پا.
از پايي خجالت بكش كه جان ندارد جاده طاقت فرساي منتهي به استاديوم را پياده برود،
از دستي خجالت بكش كه حس ندارد چرخ هاي ويلچري كه صاحبش را حمل مي كند بچرخاند!
از چشمي خجالت بكش كه تاوان بي غيرتي ما را با اشكهايش مي دهد،
تو و من خانه نشين شديم تا چشمان "صادقها" براي صندلي هاي خالي گريه كند!
تو و من خانه نشين شديم تا سكوت معني داري فضاي استاديوممان را بگيرد،
تو و من خانه نشين شديم تا رسانه زرد جولان دهد!
تو و من با دو دست و دو پاي سالم خانه نشين شديم،
مهم نيست پاهايت بي جان باشد،مهم نيست دستهايت بي حس باشد،مهم قلبت است،قلب تو پر از احساس است و قلب ما يخ زده.
تو بشين در خانه فوتبال ببين،با نيم كيلو تخمه، تا صادق ها كنار جاده چشم به راه انساني باشند كه چند متري چرخ او را به وعده گاه هل دهند!
من بشينم در خانه با دو پاي سالم،دو دست سالم و يك روح از بدن جدا شده،
چرا بايد لايق اين نعمت ها باشيم؟چرا!؟
پايي كه در جاده باور قدم نگذارد و دستي كه ايمان را نگيرد به چه كار آيد؟
مرد به خودت بيا!
اگر بداني هر صندلي كه خالي مي ماند چگونه شادماني مي كنند تا استاديوم سينه خيز مي آمدي!
به خودت بيا، نه به خاطر خودت نه به خاطر من نه به خاطر كسي، به خاطر خدا به خاطر باوري كه در چشمان صادق حلقه مي زند.
براي همه آنهايي كه دو پا دارند،
براي همه آنهايي كه دو دست دارند،
براي همه آنهايي كه يك قلب دارند،
براي همه قلبهايي كه هنوز مي تپد،
براي همه آنهايي كه ميدانند "غيرت تُرك" يعني چه!
دلم براي پاهاي تاول زده تنگ شده،
براي استاديوم پر،
براي فرياد "ياشاسين" طنين امواج مرتعش شده از حنجره 110 هزار نفر،
تو روزي پاسخ خواهي داد!
تكليف اعضايت،
نگو براي يك بازي آمدم،
بگو من پا و دستم را در راه باورم كشانده ام.
برچسبها: